غزل شماره 110 دیوان حافظ، پيرانه سرم عشق جواني به سر افتاد + با تعبیر فال

                              پيرانه سرم عشق جواني به سر افتاد
وان راز که در دل بنهفتم به درافتاد
از راه نظر مرغ دلم گشت هواگير
اي ديده نگه کن که به دام که درافتاد
دردا که از آن آهوي مشکين سيه چشم
چون نافه بسي خون دلم در جگر افتاد
از رهگذر خاک سر کوي شما بود
هر نافه که در دست نسيم سحر افتاد
مژگان تو تا تيغ جهان گير برآورد
بس کشته دل زنده که بر يک دگر افتاد
بس تجربه کرديم در اين دير مکافات
با دردکشان هر که درافتاد برافتاد
گر جان بدهد سنگ سيه لعل نگردد
با طينت اصلي چه کند بدگهر افتاد
حافظ که سر زلف بتان دست کشش بود
بس طرفه حريفيست کش اکنون به سر افتاد

                            

تعبیر غزل شماره 110 دیوان حافظ ، پيرانه سرم عشق جواني به سر افتاد

اتفاقی که افتاده، هرچند سخت به نظر می‌رسد، اما فرصتی است تا از خواب غفلت بیدار شوی و به خودت و مسیر زندگیت توجه کنی. تجربه‌های گذشته، حتی اگر تلخ بوده باشند، در حال حاضر به عنوان درسی برای آینده‌ات عمل می‌کنند. این زمان بهترین فرصت است که کدورت‌ها و رنج‌های گذشته را کنار بگذاری و با قلبی آرام و ذهنی روشن به سوی آینده بروی. با توجه به درس‌هایی که از اشتباهات گذشته گرفته‌ای، می‌توانی در مسیر جدیدی قدم برداری. این اتفاق را به فال نیک بگیر و باور کن که هر چیز به زمان خودش خواهد گذشت و آینده روشن خواهد شد.